جدول جو
جدول جو

معنی ممزوج شدن - جستجوی لغت در جدول جو

ممزوج شدن
آمیخته شدن، مخلوط شدن، درهم رفتن، قاطی شدن، ترکیب شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از معزول شدن
تصویر معزول شدن
هیالیدن بر کنار شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفلوج شدن
تصویر مفلوج شدن
لسیدن خرمنج گشتن به بیماری فالج مبتلی شدن فالج زده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منزعج شدن
تصویر منزعج شدن
پریشان شدن بی آرام گردیدن: (عمیدالملک را وکیل کرد تا خواهر خلیفه از برای او خطبه کند. خلیفه در آن قصبه مضایقه میکرد. عمیدالملک نواب خلیفه را در بند آورد و معایش خواص موقوف گردانید تا خلیفه مضطر و منزعج شد) (سلجوقنامه ظهیری. چا. خاور. 21)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ممزق شدن
تصویر ممزق شدن
پاره شدن شکافتن
فرهنگ لغت هوشیار
مواج شدن، پرموج شدن، متلاطم شدن، آشفته شدن، پریشان شدن، خشمگین شدن، عصبانی شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
برکنارشدن، عزل شدن، خلع شدن، کنار گذاشته شدن، معلق شدن
متضاد: منصوب شدن، دور شدن، جداشدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خلوت گزیدن، گوشه گیر شدن، عزلت گزیدن، تنها شدن، دوری گزیدن، گوشه نشین شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مهرشدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سپاسگزار شدن، قدردان بودن، متشکر شدن، سپاس داشتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آمیختن، مخلوط کردن، درهم کردن، قاطی کردن، ترکیب کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
کج شدن، ناراست شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پرشدن، لبریز شدن، لبالب شدن، سرشار شدن، آکنده شدن، ممتلی شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد